انگیزه هاى مخالفت با حکومت علوى (2)

نويسنده: نبى اللّه ابراهیم زاده آملى




۳ـ هواپرستى و خودخواهى

یکى از انگیزه هاى مخالفت با امام على(علیه السّلام) و حکومتش، هواپرستى و خودخواهى و دنیاطلبى است. این انگیزه زشت و نفسانى، از آنجا ناشى شده که مخالفان حکومت علوى با توجه به شناختى که از پیشواى پرهیزکاران و نیکان عالم داشتند، به خوبى مى دانستند که اگر حکومت علوى پا بگیرد و امام(علیه السّلام) قدرت اجرایى کافى پیدا کند، اجازه دنیاطلبى و تعدى به بیت المال را به آنان نمى دهد.
یکى از انگیزه هاى مهم مخالفان بیعت با امام، مانند عبدالله بن عمر و سعد بن ابى وقاص و اسامه بن زید بن حارثه و نیز جمعى از انصار، مانند زید بن ثابت و حسان بن ثابت (شاعر) و مسلمه بن مخلد و محمد بن مسلمه و نعمان بن بشیر (که بعدها به معاویه پیوست) و کعب بن عجره و کعب بن مالک (متصدى جمع آورى صدقات از سوى عثمان که با رضایت خلیفه، آنها را براى خودش برمى داشت!) و ... این بود که آنان مى دانستند که در حکومت علوى، به مانند حکومت خلفاى پیشین، بویژه عثمان، از جایگاه ویژه و امتیازات خاص سیاسى و اجتماعى و مالى و طبقاتى برخوردار نخواهند بود. از این رو نه تنها خودشان بیعت نکردند، بلکه مانع بیعت دیگران با امام شدند.[۱۶]
امام على(علیه السّلام) آن هنگام که این افراد، از بیعت با او سر باز زده و مخالفت خویش را با حکومتش اعلام داشتند، فرمود:
«... این، بیعتى عمومى است که هر کس از آن سر باز زند، از دین اسلام سر باز زده و راه دیگرى غیر از راه مسلمانان پیموده است. این بیعت شما با من، بیعت ناگهانى و بدون تأمل نبوده است. کار من و شما یکى نیست؛ من، شما را براى خدا مى خواهم (نه براى دنیا)، ولى شما مرا براى خود (و منافع شخصى و دنیاطلبى) مى خواهید. به خدا سوگند! هر آینه، رأى خود را براى دشمن خالص گردانم، و ستمدیده را انصاف دهم. از جانب سعد (بن ابى وقاص)، مسلمه، اسامه، عبدالله، و حسان، چیزهایى به من رسیده که آن را خوش ندارم و حق در میان من و ایشان حاکم است.»[۱۷]
شورشها و فتنه گرى افراد مانند اثیر بن عوف شیبانى با جمعى دیگر و هلال بن علقمه بن تیم الرّباب و اشهب بن بشیر و سعید بن نفیل تیمى و خریت بن راشد و ... باید در همین جهت توجیه و تفسیر کرد؛ زیرا، آنان، افرادى خودخواه و سرکش و عصیان گر بودند که در راه ارضاى نفسیات و دستیابى به خواسته هاى شخصى و گروهى خود، در برابر حکومت عدل علوى ایستادند و فتنه و آشوب به پا کردند.[۱۸]
امام على(علیه السّلام) در سخنان زیر، به نقش هواپرستى در ایجاد فتنه، اشاره کرده است:
«إِنّما بَدْأُ وقُوُعِ الْفِتَنِ أهْواءٌ تُتَّبَعُ و أحْکامٌ تُبْتَدَعُ یُخالَفُ فیها کتابُ اللهِ وَ یَتَوَلَىّ عَلَیْها رِجالٌ رِجالاً عَلى غَیْرِ دینِ اللهِ؛[۱۹]
همواره، آغاز پیدایش فتنه ها [و انگیزه فتنه گرى] پیروى از هوسهاى آلوده و احکام و قوانین مجعول و اختراعى است، احکامى که با کتاب خدا مخالفت دارد و جمعى بر خلاف آیین حق به حمایت از آن برمى خیزند.»

۴ـ عدم تحمل عدل علوى

چنانکه پیشتر اشاره شد، امام على(علیه السّلام) تنها خلیفه اسلامى بود که براى نخستین بار در تاریخ خلافت اسلامى، از راه انتخاب و گزینش آزاد و در فضایى به دور از فشار و تهدید و اکراه، با بیعت اکثریت قریب به اتفاق اقشار مختلف مردم مسلمان به خلافت و حکومت رسید. امام(علیه السّلام) در همان آغاز بیعت مردم با ایشان، تصریح کرد و تأکید ورزید که مرا به حال خود واگذارید و به سراغ شخص دیگرى بروید؛ چون، من شیوه حکومتى خلفاى پیشین را قبول ندارم و هدفم از پذیرش حکومت، صرفاً اجراى عدالت همه جانبه اسلامى و رفع هر گونه تبعیض و ستم در امور مالى و غیر آن و حرکت در چهارچوب کتاب خدا و سنّت راستین پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر اساس فهم خودم، نه آنچه را که خلفاى پیشین و شیخین مى فهمیدند و اجتهاد مى کردند، است و نیز در راه تحقق اصول ارزشى اسلام و پیاده کردن احکام و قوانین قرآن و سنت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ذره اى شک و تردید به خود راه نداده و هرگز سستى و سازش نخواهم کرد.
این اهداف حکومت علوى و شیوه هاى اجرایى اعلام شده، در واقع، همان چیزى بود که مردم، حداقل بخش عظیمى از آنان، خواستار تحقق آن بودند و براى دستیابى به آن ـ که در واقع احیاى همان شیوه حکومتى پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهداف عالى رسالت او بود ـ با امام(علیه السّلام) بیعت کردند، اما تحمل عدالت علوى، چقدر سخت و گرانبار بود، که اکثریت بیعت کنندگان، از طبقه خواص و کثیرى از همان توده مردم ستم کشیده و انس گرفته با فضاى تبعیض آمیز و فسادآلود دوران خلافت پیشین، تاب تحمل آن را نداشتند و زیر بار آن نرفتند و در برابر امام(علیه السّلام) ایستادند و در اجراى آن کارشکنى کردند و با فتنه انگیزان طمّاع و دنیاخواهان و ریاست طلبان، همسو و همراه شدند و شورشها و جنگهایى را علیه حکومت علوى به راه انداختند.
امام(علیه السّلام) در هیچ حالتى حاضر نشد تا در دستیابى به اهداف اعلام شده حکومتش، یعنى گسترش عدالت اسلامى و زدودن آثار تبعیض و ستم از جامعه و اجراى احکام و قوانین اسلامى، اندکى سستى و نرمش به خرج دهد و تا آخر هم بر این ایده پافشارى کرد، به طورى که جان عزیز و گرامى خویش را در راه تحقق آرمانهاى مقدس و متعالى اش فدا کرد.
براى آگاهى بیشتر و دقیق تر از فضاى حاکم بر جامعه اسلامى آن روز و اینکه امام على(علیه السّلام) وارث چه اوضاع ناهنجار اجتماعى و وضعیت اسفبار و آشفته حکومتى بود، ضرورت دارد که شرحى هر چند کوتاه از آن دوران تاریک و نابسامان سیاسى ـ اجتماعى به جا مانده از قبل ارائه کنیم.
محیطى که امام(علیه السّلام) از حکومت دوازده ساله عثمان و بلکه از حکومت خلفاى پیشین، به ارث برد، از یک سو، محیطى سرشار از فراوانى نعمت و غنایم جنگىِ به دست آمده از فتوحات لشکریان اسلام و پیشرفت مسلمانان در کشورهاى مختلف بود و از سوى دیگر، این همه ثروت و غنایم به دست آمده، به خوبى، توزیع نمى شد و در تقسیم اموال، تبعیض صورت مى گرفت. از اواخر حکومت خلیفه دوم و در طى دوران حکومت عثمان، سنت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تقسیم بیت المال، رعایت نمى شد و گروهى زورمند و متنفذ و یا وابسته به خاندان خلافت و نیز کارگزاران حکومتى، بر اموال دولتى و غنایم جنگى، چنگ انداخته بودند و بیشترین سهم را به خود اختصاص مى دادند و تنها، سهم ناچیزى از آن به توده اکثریتِ مردم مى رسید. نتیجه این تبعیض، ایجاد اختلاف طبقاتى شدید و نارضایتى عجیب بود.
در زمان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نیز در زمان خلیفه نخست، تا سال پانزدهم[۲۰] هجرى ـ یا سال بیستم ـ[۲۱] غنایم و اموال، ذخیره نمى شد، بلکه فوراً میان مسلمانان، به طور مساوى تقسیم مى شد، اما خلیفه دوم، اقدام به تأسیس «صندوق بیت المال» کرد و غنایم و اموال را در آن گرد آورد و براى اشخاص، بر حسب طبقات و مراتب، حقوق تعیین کرد و براى این کار دفترى اختصاص داد.
ابن ابى الحدید، میران حقوق گروهى از مسلمانان و وابستگان خلیفه را چنین مى نویسد:
براى عباس، عموى پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در هر سال دوازده هزار درهم؛ براى هر یک از زنان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ده هزار درهم؛ براى عایشه، دوازده هزار درهم؛ براى اصحاب بدر، از مهاجران، پنج هزار درهم و از انصار، چهار هزار درهم؛ براى اصحاب احد تا حدیبیه، چهار هزار درهم؛ براى اصحاب بعد از حدیبیه، سه هزار درهم؛ براى آنان که پس از رحلت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جهاد شرکت کرده بودند، بر حسب مراتب، از هزار و پانصد درهم تا سه هزار درهم.
عمر، مدعى بود که از این طریق، مى خواهد اشراف را به اسلام جلب کند، ولى در آخرین سال از عمر خود، مى گفت، اگر زنده بماند، همان طور که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اموال را به طور مساوى تقسیم مى کرد، او نیز چنین خواهد کرد.[۲۲]
این کار عمر، پایه اختلاف طبقاتى در اسلام شد و در دوران عثمان، به طور شدیدتر و تبعیض آمیزتر، دنبال شد، به طورى که کار از حقوق ثابت گذشت و به بذل و بخشش با ارقام بالا رسیده بود. به عنوان نمونه، عثمان، به دامادش (حارث بن حکم) سیصد هزار درهم بخشید و علاوه بر آن، شترهایى که به عنوان زکات جمع آورى شده بود و نیز قطعه زمینى را که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان صدقه وقف مسلمانان کرده بود، به او داد. نیز به سعید بن عاص بن امیه، صد هزار درهم و به مروان بن حکم، در یک نوبت، صد هزار درهم، و به ابوسفیان دویست هزار درهم و به طلحه، مجموعاً، سى و دو میلیون و دویست هزار درهم و به زبیر بن عوام، پنجاه و نه میلیون و هشتصد هزار درهم بخشید و براى خود نیز سیصد و پنجاه هزار دینار و سى میلیون و پانصد هزار درهم از بیت المال برداشت و به یعلى بن امیه، پانصد هزار دینار و به عبدالرحمان بن عوف، دو میلیون و پانصد و شصت هزار دینار از بیت المال بخشید[۲۳]!
از جمله اقدامات دیگر عثمان، سپردن پستهاى حساس حکومتى به دوستان و نالایقان و نزدیکان خود از بنى امیه و اعطاى غنایم و هدایاى فراوان به آنان و باز گذاشتن دست آنان در مصرف بیت المال و ظلم و تعدى به مردم و انجام فسق و فجور، مانند فحشا و نوشیدن شراب و مانند آن بود.
نیز آزار و اذیت و در مضیقه مالى قرار دادن اصحاب راستین پیامبر مانند عمار یاسر، ابوذر غفارى، عبدالله بن مسعود، مقداد، ... و تبعید کردن جمعى از صحابه، بویژه ابوذر غفارى، مالک اشتر نخعى، مالک بن کعب، اسود بن یزید نخعى، صعصعه بن صوحان و تعطیل حدود الهى و در نتیجه، رواج فحشا و منکرات و اعمال زشت و خلاف عدل و انصاف، از دیگر کارهاى اوست.[۲۴]
امام(علیه السّلام) براى اصلاح وضع موجود، چاره اى جز این نداشت که سه اقدام اساسى زیر را در دستور کار خود قرار دهد:
امام على(علیه السّلام) ، خود، در روز دوم بیعت ـ که بنا به یک نقل، روز نوزدهم ذى حجه سال سى و پنج هجرى بود ـ بر بالاى منبر رفت و فرمود:
«... مردم! من، شما را به راه روشن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وادار مى سازم و اوامر خویش را در میان جامعه جارى مى کنم. به آنچه مى گویم، عمل کنید و از آنچه باز مى دارم، اجتناب ورزید!»
سپس حضرت از بالاى منبر، به سمت راست و چپ نگاه کرد و افزود:
«اى مردم! هر گاه من، این گروه (کارگزاران و وابستگان حکومت عثمان) را که در دنیا فرو رفته اند و صاحبان آب و ملک و مرکبهاى راهوار و غلامان و کنیزان زیبا شده اند، از این فرورفتگى ـ و فرومایگى ـ باز دارم و به حقوق شرعى خویش آشنا سازم، بر من انتقاد نکنند و نگویند فرزند ابوطالب، ما را از حقوق خود محروم ساخت.!
آن کس که فکر مى کند به سبب مصاحبتش با پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر دیگران برترى دارد، باید بداند که ملاک برترى، چیز دیگرى است. برترى، از آنِ کسى است که نداى خدا و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را پاسخ گوید و آیین اسلام را بپذیرد ـ با ایمان و تقوا گردد، که چنین مسلمانى، هرگز، زیاده طلب و فزون خواه نخواهد شد و به تبعیض ناروا، تن نخواهد داد! ـ در این صورت، همه افراد، از نظر حقوق، با دیگران برابر خواهند بود.
شما، بندگان خدا هستید و مال هم مال خداست و میان شما بالسویه تقسیم مى شود. کسى، بر کسى، برترى ندارد. فردا، بیت المال، میان شما تقسیم مى شود و عرب و عجم، در آن یکسان خواهند بود.»[۲۵]
بر این اساس، امام على(علیه السّلام) به دبیر و نویسنده خود، عبیدالله بن ابى رافع (از شیعیان مخلص و باوفا) فرمان داد که به هر یک از مهاجر و انصار، سه دینار بپردازد، و پس از آن، به سایر مسلمانان، از سیاه و سفید نیز همین مقدار بپردازد. اینجا بود که زبانِ شکوه و اعتراض، گشوده شد.
سهل بن حنیف انصارى، صداى اعتراضش بلند شد و گفت: «آیا رواست که من، با این فرد سیاه که تا دیروز غلام من بود، مساوى و برابر باشم؟!». امام(علیه السّلام) در پاسخ وى فرمود: «در کتاب خدا، میان فرزندان اسماعیل (عرب) و فرزندان اسحاق، تفاوتى نمى بینم.»
طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر، سعید بن عاص و مروان بن حکم، نیز اعتراض کردند.[۲۶]
عزل کارگزاران عثمان نیز ـ که معاویه بن ابى سفیان هم جزء آنان بود ـ در همان روزهاى نخستین حکومت علوى، به طور رسمى، صورت گرفت و به جاى آنان، افراد وارسته و دین دار و امین جایگزین شدند، اما مخالفتها و فتنه گریها نیز یکى پس از دیگرى رخ گشود و رو به فزونى نهاد.[۲۷]
طبیعى بود که تقسیم بالسویه بیت المال و تفاوت قائل نشدن میان عرب و عجم، عزل و برکنارى کارگزاران عثمان و دست آنان را از حقوق و مزایاى کلان قطع کردن و برخورد قاطع و خشن با متجاوزان به حدود الهى و حقوق مردم، طوفانى از خشم و غضب و کینه، در دل عناصر فاسدى که در این تصفیه و تقسیم عادلانه، متضرر و احساس غبن و محرومیت مى کردند، ایجاد شود و آنان را به عکس العمل و فتنه انگیزى و توطئه گرى وا دارد.

جنگ جمل و انگیزه هاى برپاکنندگان آن

جنگ جمل[۲۸] را باید نقطه اوج فتنه گرى و عکس العمل تند افراد و گروههایى دانست که همه چیز را از دست رفته احساس مى کردند.
گرچه برپاکنندگان جنگ جمل (ناکثین) و گروهها و اقشارى از مردم، که آنان را در شعله ور ساختن این جنگ خونین و فتنه بزرگ علیه حکومت علوى، یارى و همراهى کردند، هر کدام انگیزه هاى خاص خود را داشته و به دنبال مقصد خاصى بودند، ولى به گواهى عموم پژوهندگان و مورخان، اگر مهمترین انگیزه مخالفت و جنگ افروزى سران ناکثین و مردم همراه آنان را عدالت امام(علیه السّلام) و پافشارى اش بر اجراى فرامین الهى و حدود تعطیل شده اسلامى ندانیم ـ که برخى مانند ابن طقطقى در تاریخ فخرى چنین اعتقادى دارند[۲۹] ـ ولى از دلایل عمده مخالفت و ستیز آنان با حکومت علوى ـ گرچه خواهیم گفت که انگیزه مهمترى در پشت این فتنه ها و جنگ افروزى وجود دارد ـ همین شیوه عدالت گسترى حضرت بود.
امام على(علیه السّلام) در سخنان زیر، به این مطلب اشاره کرده، فرموده:
«... براستى، روزگار، پس از گریانیدن، مرا به خنده آورد (و از بسیارى شگفتى به خنده ام آورد) و شگفتى نیست، و به خدا سوگند! این مردم از رفق کردن و هموارى و مدارا کردن من مأیوس و ناامید گشته اند (و مى دانند که من، مرد مسامحه و مدارا کردن در دین و در اجراى عدالت نیستم). و (آنان، از من نیز مانند معاویه) خدعه گرى و دورویى در باره خدا و دین او را مى خواهند و چه بسیار این کار از من دور است (یعنى، من، اهل مداهنه و خدعه گرى و سازش کارى نیستم).»[۳۰]
پس از بیان انگیزه مشترک عموم جنگ افروزان فتنه جمل، اکنون به انگیزه هاى خاص سران و رهبران فتنه جمل در مخالفت با حکومت علوى و شعله ور ساختن جنگ و خونریزى، اشاره مى کنیم:

فزون طلبى و امتیازخواهى

برخى از پژوهندگان تاریخى، معتقدند، از جمله علل برپایى جنگ جمل و نیز از عوامل دست نیافتن امام(علیه السلام) به ثبات داخلى ـ که باید یکى از اسباب مهم عدم ثبات حکومت علوى را پیامدهاى شوم همین جنگ جمل دانست ـ سیاست مالى وى بود که قصد داشت سران گروهها و دیگر پیروان را در مقررى از بیت المال یکسان قرار دهد. تحلیل آنان، این است که اگر امام(علیه السلام) افرادى مانند طلحه و زبیر را، مانند قبل، مقررى بیشتر و امتیازات مالى فزون ترى مى داد، بهتر بود تا این که آن دو صحابى، مخالف او شوند.
به عبارت دیگر، نظر اینان، این است که اگر امام(علیه السلام) براى سران قبایل، امتیاز قائل مى شد و به آنان بذل و بخششهاى زیاد، آن گونه که عثمان و پس از او، معاویه، در شام، براى جلب دوستى و حمایت بسیارى از سران قبایل مى کرد، اعطا مى کرد، به طور طبیعى هم مى توانست از دوستى و اعتماد آنان نسبت به خود سود جوید و آنان را از هر نوع عکس العمل منفى باز دارد.[۳۱]
این پیشنهاد و تحلیل، گرچه به ظاهر، موجه و مقبول به نظر مى رسد، اما به چند دلیل براى امام(علیه السّلام) عملى نبود:
نخست اینکه این کار، یک عامل بازدارنده مطلق به حساب نمى آمد؛ زیرا، اگر بپذیریم که در برخى افراد و سران قبایل، این شیوه، تأثیر لازم را داشت، ولى به طور حتم، در سران و رهبران سه گانه جنگ جمل آن تأثیر لازم را نداشت، هدف اصلى اینان، چیز دیگرى بود. آنان، در زمان عثمان، از این گونه امتیازهاى بى حد و حصر مالى و سیاسى برخوردار بودند، ولى دشمن جدى و سرسخت خلیفه سوم شدند و در قتل او نیز نقش داشتند.
دوم اینکه اگر امام(علیه السّلام) به این اقدام تبعیض آمیز دست مى زد، با اعتراض عمومى مواجه مى شد؛ زیرا، از علل عمده قیام مردم علیه حکومت عثمان، همین سیاست مالى غلط و تبعیض ناروایى بود که در تقسیم بیت المال اعمال مى کرد.
سوم اینکه امام، شرعاً، خود را مجاز به اعمال این گونه تبعیض ناروا نمى دانست و آن را ظلم و اجحاف آشکار به توده هاى مردمى مى شمرد که از کمترین حقوق مالى و اجتماعى خود برخوردار نبودند.

انگیزه واهى خونخواهى عثمان

یکى از انگیزه هاى مخالفت سران ناکثین با حکومت علوى و دامن زدن به جنگ خونین جمل، خونخواهى از قتل عثمان بود. آنان، با اینکه خود، از عوامل اصلى تحریک و شورش مردم علیه عثمان و به قتل رساندنش بودند، ولى پس از قتل او و به حکومت رسیدن امام على(علیه السّلام) به جهت اینکه هدف یا اهداف پیش بینى شده خویش را بر باد رفته تلقى مى کردند و با همه سرمایه گذاریهایى که براى رسیدن به آن به عمل آوردند، اینک، آن را آرزویى دست نایافتنى دیدند، براى اظهار خشم و نفرت خود و نیز انتقامجویى از آن حضرت، خونخواهى عثمان را مطرح ساختند و چنین وانمود کردند که عامل قتل خلیفه مقتول، على(علیه السّلام) است!
امام(علیه السّلام) به این اتهام پاسخ داده و فرمود:
«... به خدا سوگند! آنان، هیچ منکرى از من سراغ ندارند. انصاف را میان من و خود حاکم نساختند. آنان، حقى را مطالبه مى کنند که خود آن را ترک گفته اند و انتقام خونى را مى خواهند که خود ریخته اند. اگر (در ریختن این خون) شریکشان بوده ام، پس آنان نیز سهیمند، و اگر تنها، خودشان، مرتکب شده اند، کیفر، مخصوص آنان است. مهمترین دلیل آنان، به زیان خودشان تمام مى شود.»[۳۲]
آنان، با توجه به پایگاه مردمى و نفوذ سیاسى ـ اجتماعى و قرابت و خویشاوندى اى که با خلیفه مقتول داشتند، توانستند با طرح این شعار دروغین (خونخواهى عثمان) مردم را گرد خویش جمع کنند و به شورش و جنگ علیه حکومت علوى وا دارند. این شعار، بویژه در مناطقى که مردم آنجا، نسبت به خلیفه مقتول، تعلق خاطر و قرابت و خویشاوندى داشتند، کار خود را کرد و تأثیر لازم را گذاشت.
تبلیغات شدیدى که از سوى سران ناکثین و قاسطین در این مناطق علیه امام على(علیه السّلام) و خاندان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) راه افتاده بود، از یک سو، چهره مظلوم و بى گناهى از عثمان در اذهان مردم ساده و ناآگاه آن نواحى ترسیم کرده بود و از سوى دیگر، عامل اصلى قتل خلیفه مظلوم را نیز امام على(علیه السّلام) جلوه داد و در نتیجه، این تلقى را در مردم ایجاد کردند که نه تنها او شایسته خلافت نیست، بلکه سزاوار کیفر مرگ نیز هست!

پی نوشت :

۱۶ ـ برگرفته از امیرالمؤمنین اسوه وحدت، صص۳۵۵ ـ ۳۵۶، ۳۶۵.
۱۷ ـ ارشاد، مفید، ترجمه محلاتى، ج۱، ص۲۳۷.
۱۸ ـ ر.ک: الفتنه الکبرى، ج۲، ص۱۲۲ ـ ۱۲۳.
۱۹ ـ نهج البلاغه، خطبه ۵۰، ص۸۸.
۲۰ ـ کامل، ابن اثیر، ج۲، ص۵۰۲، دار صادر، بیروت.
۲۱ ـ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۱۵۳.
۲۲ ـ فروغ ولایت، ص۳۴۵.
۲۳ ـ الغدیر، علامه امینى، ج۸، ص۲۸۶، دارالکتب العربیه، بیروت.
۲۴ ـ ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۲، ص۱۲۹ ـ ۱۵۸.
۲۵ ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۳، ص۳۷.
۲۶ ـ ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۷، ص۳۷ ـ ۴۳.
۲۷ ـ ر.ک: تاریخ طبرى، ج۳، ص۴۶۲ ـ ۵۱۳.
۲۸ ـ جنگ جمل، در پنج شنبه، دهم جمادى الثانى سال سى و شش هجرى به وقوع پیوست. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۲.
۲۹ ـ به نقل از سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین(علیه السلام)، على اکبر ذاکرى، ج۲، ص۲۹۱ ـ ۲۹۲، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم.
۳۰ ـ ترجمه ارشاد مفید، ج۱، ص۲۹۳.
۳۱ ـ امیرالمؤمنین، اسوه وحدت، ص۴۹۰.
۳۲ ـ نهج البلاغه، خطبه ۲۲ و ۱۲۷.